الهه ی الهام
انجمن ادبی
ما را نه زری است، نی نثار سیمی
جز تحفه ی عجز بندگی تقدیمی
چون شاخ گلی، که خم شود پیش نسیم
از دوست سلامی و ز ما تسلیمی
***
امروز، رسیده فکر فردا کرده
فردا شده، لب به حیف دی وا کرده
ای بی خبران! چه برگ و ساز است اینجا؟
جز خجلت کرده و غم ناکرده!
با ما ستم است آشنایی کردن
آن گاه اراده ی جدایی کردن
هر چند که زندگی بود زندانت
مرگ است از او فکر رهایی کردن
زان پیش که گردم آشنای زنجیر
آزادگیم داشت هوای زنجیر
گفتند حدیثی از خم گیسویی
کردند اسیرم به صدای زنجیر
زین پیش که دل قابل فرهنگ نبود
از پیچ و خم تعلقم ننگ نبود
آگاهی ام از هر دو جهان وحشت داد
تا بال نداشتم قفس تنگ نبود
امروز نسیم یار من می آید
بوی گل انتظار من می آید
وقت است از آن جلوه به رنگی برسم
آیینه ام و بهار من می آید
تا کی به هوای خلد خوانی ما را
یا در غم دوزخ بنشانی ما را
عمریست ز بیدلی به خود ساخته ایم
یارب ز در خویش مرانی ما را
گزیده ای از دیوان بیدل دهلوی
گزینش: حسن سلمانی نظرات شما عزیزان: یک شنبه 28 دی 1391برچسب:, :: 9:50 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|